آیه های کودکانه
مقدمه اول: آیه یعنی نشانه یعنی چیزی که تو را به واقعیت دیگری رهنمون باشد. چه بسا که گاه این واقعیت مغفول تو باشد و دست کم گرفته باشیش. به هر حال جستجوگر و رهرو که باشی آیه ها نشانه راهند. در مقابله با آنها می ایستی و نگاهشان میکنی. بعد می اندیشی؛ یا راهت را ادامه میدهی اما استوارتر، یا مسیرت را تغییر میدهی و یا گاه راه رفته را برمیگردی تا به نقطه عطفی دیگر برسی. غرض، که آیه ها مهمند.
مقدمه دوم: دانشجو که باشی خیلی وقت ها زندگیت یکنواخت است. کارت یک بخش عمده ذهنت را اشغال میکند. از طرف دیگر وقتی در چهارراه اندیشه های مختلف قرار بگیری و کمی هم کله شق باشی که خودت را درگیر کنی، باقیمانده ذهنت را هم تحلیل و مقایسه اندیشه ها میگیرد. کار آسانی نیست. دغدغه کارت اضطرابت را دو چندان میکند و ذهنت نیز دايم در جستجوی منطقی است برای داده هایت که هر روز بیشتر میشوند. برای من که سخت است. برای منی که گاه مثل یک قصاب اتفاقات و دیدگاه ها را صلاخی میکنم، بی هیچ نرمش دلی و احساسی. آری دنبال یک الگو میگردم تا تعمیمش دهم تا نشانه راهم باشد و آرامش بخش وجدانم در انتخاب هایی که میکنم و عکس العمل هایی که نشان میدهم. در چنین مسیری خیلی وقت ها مجبور میشوی که احساس هایت را به عنوان مزاحمان خردمندی ناب کنار بگذاری و در نتیجه ذهنت تبدیل می شود به یک رایانه مکانیکی. رایانه ای که برای اتفاقات ساده هم توضیحات و راه حل های پیچیده میدهد.
اما اصل مطلب: مجبورم در طول ماه رمضان مثل ماشین کار کنم. افطار هم که میشود استراحتی میکنم و فردا همان آش است و همان کاسه. امروز با تلفن حرف میزدم که دوست سنی ام من را دید و سلام علیکی داشتیم. آدمی کاری، باهوش و در عین حال در برخورد دلنشین است. سقف آزمایشگاهش چکه می کرد و آب درست می ریخت روی لپتاپش. چکه ها هم هوشمند بودند و با عوض کردن میز کار آنها هم جابجا میشدند. حالا آمده بود بالا، طبقه ما، و به دنبال منبع چکه ها میگشت. جستجومان نتیجه ای در برنداشت اما حاصلش این شد که من فهمیدم در مسجد نزدیکی دانشگاه هر روز افطاری میدهند. البته سنی ها یک بیست دقیقه ای حدودا زودتر افطار میکنند. خلاصه قرارمان شد که یکساعتی قبل افطار به وقت ما برویم مسجد و کمی منتظر بمانیم تا افطار را آنجا بخوریم. برای من که خوب بود. کور از خدا چه میخواهد. افطاری مفتی. زحمت پخت و پز که نداشتم. یک چند تایی هم آدم میدیدم از دلتنگی در می آمدم.
به مسجد که رسیدیم گوشه ای نشستم و مقاله ای که با خودم آورده بودم را کناری گذاشتم و شروع کردم کمی قرآن بخوانم. ناگفته نماند که ذهنم هم آیه ها را با همان هدفی که در بالا گفتم حلاجی میکرد و من در خلال خواندنم هم پیوسته درگیر مقایسه بودم با آنچه که در روزهای اخیر در اندیشه ام جریان داشت. کمی آن طرف تر بچه ها معصومانه و بی خیال بازی میکردند. یک بچه که از آن لباس های بلند تنش بود ،همان که عرب ها میپوشند، تند و تیز آمد سراغ بچه ساکت و گوشه گیری که نزدیک من بود و لباسش عادی بود مثل همه بچه ها. به زور میخواست از تنهایی درش بیاورد و از هیچ کاری مضایقه نمی کرد. خیلی یاد بچگی هایم کردم که ساده بودیم و دلخوش. گرچه کمتر میدانستیم اما بی آلایش تر بودیم و همین معصومیت ها بود که باعث میشد کارهایمان برای بزرگتر ها دلنشین باشد. داستان جالبی بود کمی این طرف تر کسی مثل من به خیال خودش فیلسوفانه نشسته بود و مداقه میکرد و در کناری دیگر هم یک آدم سیه چرده غرق در افکار و احوالات عرفانی خودش قرآن میخواند. بچه ها هم کم کم بیشتر میشدند و صدایشان بالاتر میرفت تا اینکه اذان را گفتند و آن آقای کناری قرآنش را بست و خرمایی به من تعارف کرد.
خلاصه اذان که گفتند ما ایستادیم به نماز و دو طرف من دو نفر سنی دستهایشان را بستند و شروع کردند به نماز و من شیعه چقله هم به اصطلاح قامت بستم و الله اکبر . بچه ها هم که آن طرف تر همچنان سر کار خودشان بودند و سر وصداشان بلند بود. سنی ها عادتشان این است که بعد حمد آیاتی از یک سوره را میخوانند. چشم هایم را بسته بودم و گوش میدادم به غیر از حمد، محتوی آیات دیگر به صورت خلاصه این بود : همانا ما پدر گناهکاران را در می آوریم حواستان جمع باشد گفته باشیم. این انتخاب پیش نماز یا سر آشپز ما بود برای نماز آن روز. صدای بچه ها هم کنار تمام این آیه ها در گوشم بود. برای من در آن موقع رمین خوردن یک بچه و صدای حق حقش هم آیه ای بود که در کنار آیات دیگر تلاوت میشد. کلماتش فرق داشت و مهربانانه تر بود. من هر دو را میشنیدم و در کنار هم، هر یک از اینها برایم رنگ دیگری داشتند. موقع برگشت همچنان در فکر بچه ها بودم و این که چطور با سادگیشان، مشکلاتی که گاه برای ما پیچیده است را حل میکنند. آری، اینها برای من آیه های کودکانه ای بودند که زبانشان با زبان آن موقع من فرق میکرد ولی محتوایشان به دلم می نشست و آبی بودند بر روی بسیاری از آتش های درونم. آیه ها همیشه کلمه نیستند، گاهی یک اتفاقند. آیه ها همیشه بزرگ نیستند گاهی کوچکند اما با اهمیت. این فقط چشم و گوش ما نیست که باید برای آیه ها باز باشد. بهتر است که گاهی هم دلمان و احساسمان را به جستجوی آیه ها بفرستیم.