آسودگی سادگی

کوچک تر که بودم آروزهای بزرگتری داشتم تا حالا که بزرگ تر شده ام و آرزوهایم کوچک تر شده اند. اما شاید واقع بینانه تر به اطرافم نگاه میکنم و ساده تر. آرزویم در حد یک زندگی ساده است که هر از گاهی روزنه ای رو برای خودم یا کس دیگری باز کنه. یک لبخند در کنار کودک دست فروش کنار خیابان. یک تکه نان و خورش در کنار یک خانواده معمولی. شنیدن و حرف زدن در جمع دوستان. تلاش برای بهتر کردن شرایط  زندگی برای آدم های اطرافم و ایجاد احساس شادی و امید در اونها. نشستن کنار عزیزانم. نمی دونم شاید هنوز هم بیش از حد از زندگی انتظار دارم ولی فکر میکنم که در کل، سادگی، آسودگی به همراه خواهد داشت.

از یک دوری نزدیک - واگویه هایی با یک اندیشه دیگر و یک آدم دیگر - آزادی

سلام. سلامی از یک دوست که تو را آنگونه ای که هستی میپذیرد و آرزوهای زیبایت را ارج میگذارد و میخواهد در کنار تو و نه در برابر تو زندگی کند و برای خوبی ها و در برابر بدی ها بجنگد. سلامی از یک دوست که آرزوی گفت گویی آرام را با تو در سر میپروراند سلامی از یک دوست که میتواند خوبی هایت را در عین تفاوت نگاهش با تو ببیند. امیدوارم با همه این سلام ها دست کم آرامشی داشته باشی برای اینکه با تو به گفتگویی بنشینم. راستش میخواستم در باره آزادی بگویم و از اینکه ما در کشور پهناورمان چگونه زیر پایش میگذاریم. 

فکر میکنم معنای حرف هایم را زمانی خواهی فهمید که تو هم در موقعیت های من بوده باشی ولی همچنان امیدوارم که بتونام با تو ارتباط برقرار کنم. داستان من با یحیی شروع میشود که اهل لیبی است قلب پاک و مهربانی دارد و فرزند پدری است که حافظ قرآن است. ماه رمضان قبل چند روزی مهمان من بود وقتی تازه به اینجا آمده بود. از آنجا با هم آشنا شدیم. با او که حرف میزدم ازاو در مورد ماجرای آن پزشک یهودی لیبیای الاصل پرسیدم که در انقلاب لیبی یاریگر انقلابیون بود ولی بعد از پیروزی وقتی خواسته بود که کنیسه متروکه ای را که از قدیم در یک محل بود دوباره باز کند با مخالفت مردم مواجه شده بود. و این در حالی بود که مسئولین در ابتدا با این کار موافقت کرده بودند(+). جواب یحیا این بود که با اینکه خارجی های زیادی به لیبی می آیند و او با آنها مشکلی ندارد ولی دوست ندارد که مردم ساکن لیبی یهودی باشند. از او پرسیدم مگر تو در اینجا (آمریکا) مسجد نداری و از تمامی آزادی ها استفاده نمیکنی به غیر از این این اندیشه از کجای سنت و دین ما آمده. مگر ما از پیامبر بالاتر بوده ایم که حضور یهودیان و مسیحیان را پذیرفت و حداقل طبق تاریخ ما تا آنجایی که آنها خیانتی نکرده بودند کاملا آزاد بودند.

راستش را بخواهی این سوال همواره ذهنم را مشغول کرده که ما مسلمانان چرا در تمامی نقاط دنیا از آزادی های متعارف استفاده میکنیم ولی حاضر نیستیم این حق را به دیگران در کشورهای خودمان بدهیم. مگر نه اینکه مسلمانان در هند از تمامی حقوق خود برخوردارند؟ آیا یک هندی به همان راحتی که یک مسلمان در هند کار و زندگی میکند می تواند در کشور ما مثلا زندگی کند؟ اصلا آیا میدانی که در نظر مسیحیان دین اسلام همان حالتی را دارد که بهاییت برای ما. یعنی آنها پیامبر ما را قبول ندارند و برای خود هم دلیل هایی دارند (+). میدانی که خشونت ها در کشورهای مسلمان مثل پاکستان و عراق چهره خشونت باری از اسلام برای دیگران ترسیم کرده و با این حال یک مسلمان در آمریکا میتواند زندگی کند وکار داشته باشد و به ندرت زندگی او متاثر از حملات تروریستی ای است که هم کیشان او انجام داده اند. چند وقت پیش یک مسیحی عراقی را دیدم که به خاطر تهدید مسلمانان عراقی مجبور شده بود عراق را با خانواده اش ترک کند و یک سال آواره کشورهای دیگر باشد آن هم در حالی که همسر وفرزند داشت. او میگفت در طی یک سال اخیر 40000 مسیحی از عراق مهاجرت کرده اند. چه احساسی داشتی اگر دیگران تو را نجس میپنداشتند و حاضر نبودند غذای تو را بخورند؟

شاید بگویی که نه ما ایرانیها این طور نیستیم. میدانی چندین نفر در حال حاضر به خاطر عقیده شان در زندان هستند(+). بهتر نیست با خودمان رو راست باشیم اگر کارگردانی مثل مایکل مور (+) در ایران فیلم می ساخت فکر میکنی آیا میتوانست آزادانه فعالیت کند؟ احتمالا پاسخت این باشد که مردم کشور ما با جاهای دیگر فرق میکنند و ما ارزش های خودمان را داریم. من نمیدانم که جنین جیزی آیا واقعا درست است یا نه. زمانی که ما در کشوری زندگی میکنیم که بسیاری از اختلاف نظرهای فکری و سیاسی برتابیده نمیشوند و ما حتی آگاه نمیشویم که چه کسانی و در کجاها حقشان خورده میشود، نمیدانم آیا میشود گفت کشوری آزاد داریم یا نه. میدانی بسیاری از آدم های اطرافم را دیده ام که به بسیاری از باورهای رایج اعتقاد ندارند ولی تنها به این دلیل که هیچ گاه اجازه بیان نظراتشان را نیافته اند  من و تو فکر میکنیم که آنها وجود ندارند وخود این را وسیله قرار میدهیم برای اینکه حقوق اولیه شان را به  آنها ندهیم. خب معلوم است که در یک کشور پهناور کسانی هستند که به دین ما یا هر باور دیگر ما اعتقاد ندارند ما چه طور با این موارد رفتار میکنیم. برای اینکه درد آور بودن این مسئله بفهمی تصور کن که توی مسلمان در کشوری بودی که مردم دین وطرز تفکر دیگری داشتند و تو بااینکه حاضر بودی در مورد عقیده ات بحث کنی اجازه چنین کاری را نداشتی و اگر هم جنین میکردی خاین ونفوذی نامیده میشدی. 

نمیخواهم سرت را درد بیاورم ولی امیدوارم از مثالی که در مورد دوستم یحیا در ابتدا زدم و از بقیه حرف هایم متوجه شده باشی که سخت ترین نوع  ستم زمانی است که فرد علاوه بر اینکه ستمی بر دیگری میکند خود را محق برای انجام این کار می داند. در واقع در این حالت از آنجا که فرد هیچگاه در موقعیت مشابه قرار نمیگیرد و اطرافیانش هم همیشه با حضورشان چنین به او تلقین میکنند که او و مجموعه تفکراتش تفکراتی پاک و انسانی هستند، هر گونه تلاش برای درخواست رعایت حقوق انسانی مخالفین با واکنش منفی او مواجه میشود و فرد حتی احساس میکند که این دیگران هستند که آزادی های او را محدود میکنند. آگر ما واقعا اعتقاد داریم که راه و روش ما درست است بایستی اجازه انتخاب آن را به دیگران بدهیم. مسلمان بودن ما زمانی معنا پیدا میکند که راه متفاوتی هم در برابرمان باشد و ما انتخابگر باشیم. اگر اجازه ابراز وجود را به اندیشه مخالف خودمان نمی دهیم ناخودآگاه بر ترس خودمان از دفاع ناپذیری عقیده مان صحه گذاشته ایم.