بهارانه
تازه رسیدیم هتل و مامان و بابا تو یک اتاق دیگه خوابشون برده و سهراب هم از سر خستگی تخت خوابیده و من نه کسی رو دارم که باهاش حرف بزنم و نه کار خاصی دارم که خودم رو باهاش مشغول کنم. پنج شش ساعتی تا تحویل سال مونده و من تو یک اتاق تاریک در شهر دالاس آمریکا دارم به این فکر میکنم که نوروز و لحظه تحویل سال، لحظه ای هست که تو اون میتونی با همه آدمهایی که جشن میگیرنش احساس همبستگی بکنی. خیالم رو آزاد میگذارم تا آدم های مختلف رو تصور کنم که دارن به تحویل سال نزدیک میشن. همون طور که برای خودم آرزوهای خوب میکنم دوست دارم دیگرانی رو که شاید حتی نشناسم در طول سال آینده شاد ببینم.
مادری رو تصور میکنم که بعد تمیز کردن خونه و خرید عید از کت وکول افتاده و کنار همه فکرهای جورواجوری که تو ذهنش داره خوشحاله که کنار همسر و فرزنداش هست. امیدوارم سایه اش بالای سر بچه هاش پایدار باشه و زحمت زندگی و بار مشکلات براش کمتر بشه.
پلیس و پزشک و سرباز و خیلی آدم های دیگر رو تصور میکنم که یا از شلوغی سرشون اصلا لحظه تحویل سال رو درک نمیکنن یا اینکه آروم همون جا که هستن یک دقیقه وایمیسن و آرزوهای خوبشون رو برای خودشون وخانوادشون مرور میکنن. امیدوارم نتیجه زحمت هاشون رو ببینن وما هم قدر دان زحماتشون باشیم.
یک زندانی رو تصور میکنم که تو کنج خلوتش و با همه درگیری های ذهنیش دلش میخواد که کنار خوانوادش باشه. امیدوارم آدم های کمتری در سال آینده در بند باشن و خانواده های زندانی ها هم بتونن لحظات شادتری داشته باشن. امیدوارم که یادم بمونه که همه آدم ها از سر پلیدی گرفتار زندان نمیشن. این وظیفه من وماهاست که دستگیر آدم های دیگه باشیم و حتی اگر کسی به خاطر جرمی تو زندان هست سعی کنیم خانوادش رو که گناهی ندارن حمایت کنیم. این وسط مخصوصا دلم برای زندانی هایی می سوزه که تنها به خاطر باور وعقیدشون ونه به خاطر کار نادرستی که کردن در زندان هستن. خیلی از دگرگونی هایی که ما در طول سالها دیدیم به طور غیر مستقیم و مستقیم حاصل تلاش آدم هایی است که به خاطر باورشون وبرای بهتر کردن زندگی دیگران هزینه پرداخت کردن. نمیدونم آیا می تونم تو چشم این آدم ها نگاه کنم که گاه نزدیک غروب از پنجره ای خیره به بیرون نگاه میکنن و سال های گذشته و کاشته ها و برداشته هاشون رو میشمرن.
به کودک معصومی فکر میکنم که نزدیک عید داره لباس دست دومشو نگاه میکنه یا اسباب بازی کوچکشو ورانداز میکنه. برای این کودک کوچک ترین چیزی هم که داره در این لحظه شاید خیلی بزرگ جلوه کنه. امیدوارم روزهای شادتری در انتظار این کودکان معصوم باشه. امیدوارم که استعدادهای این کودکان در آینده نزدیک شکوفا بشه و از چشمه دانش و دانایی سیراب بشن. امیدوارم که پدر و مادر مهربونی داشته باشن که بتونن مخارج زندگی خودشون وخانوادشون رو تامین کنن. امیدوارم که شاد باشن.
به خودم فکر میکنم و آرزوهای خوبی که دارم. امیدوارم که از کجی و پلیدی وناراستی دور باشم و بتونم خوب پول در بیارم وچیز یاد بگیرم و اونقدر آدم ها رو دوست داشته باشم که بتونم شادیم رو باهاشون قسمت کنم و با دانشم و پولم و هر آنچه که دارم زندکی سعادتمندانه تری برای خودم و اطرافیانم و بقیه آدم ها درست کنم.