زندگی ای که معنی گرفت
در رو کوبیدند. سه نفر بودند یک چوان و یک مرد و یک زن میانسال در مورد مسیح صحبت کردند ومهربانی اش و اینکه ما گناهکاریم و مسیح قیمت گناه ما را با قربانی کردن خود بخشیده است. گفتم که انجیل را تاحدی خوانده ام و چند باری هم به کلیسا رفته ام ولی سوال های بی پاسخی دارم. خوشحال بودند جوان قبلا بی خدا بود گفت نگران نباش به تدریج جواب هایت را خواهی یافت. بعد از من خواستند چیزی را تکرار کنم که شبیه اشهد خودمان است. دلشان را نشکستم تکرار کردم. زن ساکت بود ولی در چهره اش یک ایمان معصومانه بود کمتر حرف زد و به همین خاطر صدای ایمانش را بیشتر شنیدم. آدم ها وقتی ایمان دارند وقتی خودشان را وقف چیزی میکنند وقتی عاشق میشوند با انرژی ترند. نمیگم همه این طور هستند ولی بیشتر آدم های آروم که من دیدم برای یک چیزی می جنگیده اند به چیزی ایمان داشته اند. کارهایی که اینها میکنند باعث میشود که زندگیشان معنی بگیرد.
اگر بد بیاری که امیدوارم نیاری گاه زندگیت جوری میشه که ازت معنی رو میگیره. اگر ایمانت رو شلاق خور خشونت منطقت کنی، اگر یکی بهت بگه که باید اول چشمهات رو عمل کنی اگر بترسی که عاشق بشی. اگر دلگرمیهات رو ازت بگیرن. کارت کمی سخت خواهد شد.
این جور جاها باید امیدوار باقی بمونی آخرین چیزی که از کسی میگیرند امیدش است.