کوچک تر که بودم آروزهای بزرگتری داشتم تا حالا که بزرگ تر شده ام و آرزوهایم کوچک تر شده اند. اما شاید واقع بینانه تر به اطرافم نگاه میکنم و ساده تر. آرزویم در حد یک زندگی ساده است که هر از گاهی روزنه ای رو برای خودم یا کس دیگری باز کنه. یک لبخند در کنار کودک دست فروش کنار خیابان. یک تکه نان و خورش در کنار یک خانواده معمولی. شنیدن و حرف زدن در جمع دوستان. تلاش برای بهتر کردن شرایط  زندگی برای آدم های اطرافم و ایجاد احساس شادی و امید در اونها. نشستن کنار عزیزانم. نمی دونم شاید هنوز هم بیش از حد از زندگی انتظار دارم ولی فکر میکنم که در کل، سادگی، آسودگی به همراه خواهد داشت.